معنی فارسی chinching
B1چینچینگ به فرآیند محکم کردن یا جمع کردن لبههای چیزی برای ایجاد ثبات و جلوگیری از آسیب اشاره دارد.
The act of gathering or securing edges of fabric to ensure stability and prevent wear.
- VERB
example
معنی(example):
چینچینگ پارچه به آن کمک کرد تا در جای خود ثابت بماند.
مثال:
Chinching the fabric helped secure it in place.
معنی(example):
او لبههای قالی را چینچینگ میکرد تا از پوسیدگی جلوگیری کند.
مثال:
He was chinching the edges of the carpet to prevent fraying.
معنی فارسی کلمه chinching
:
چینچینگ به فرآیند محکم کردن یا جمع کردن لبههای چیزی برای ایجاد ثبات و جلوگیری از آسیب اشاره دارد.