معنی فارسی ensorcelment
B1عمل یا نتیجه جادو کردن یک شخص یا شیء.
The act or result of enchanting or bewitching someone or something.
- noun
noun
معنی(noun):
Enchantment, bewitchment
example
معنی(example):
جادو کردن شاهزاده یک داستان غمانگیز بود.
مثال:
The ensorcelment of the prince was a tragic tale.
معنی(example):
آنها درباره جادو کردن به گونهای صحبت کردند که گویی یک نفرین بود.
مثال:
They spoke of the ensorcelment as if it were a curse.
معنی فارسی کلمه ensorcelment
:
عمل یا نتیجه جادو کردن یک شخص یا شیء.
