معنی فارسی facetted

B2

دارای چندین وجه، معمولاً برای توصیف اجسام با سطح‌های مختلف.

Having multiple flat surfaces; often used in context to describe objects with various angles.

example
معنی(example):

طراحی چندوجهی گلدان خیره‌کننده بود.

مثال:

The facetted design of the vase was stunning.

معنی(example):

او به ساختار چندوجهی ساختمان خیره شد.

مثال:

She admired the facetted structure of the building.

معنی فارسی کلمه facetted

: معنی facetted به فارسی

دارای چندین وجه، معمولاً برای توصیف اجسام با سطح‌های مختلف.