معنی فارسی hassel

B1

دردسر، مشکل و آزار در انجام یک کار.

A situation causing difficulty or trouble; hassle.

example
معنی(example):

او سعی کرد با برنامه‌ریزی از دردسر جلوگیری کند.

مثال:

He tried to avoid a hassel by planning ahead.

معنی(example):

برخورد با آن وضعیت واقعاً دردسر بود.

مثال:

Dealing with that situation was a real hassel.

معنی فارسی کلمه hassel

: معنی hassel به فارسی

دردسر، مشکل و آزار در انجام یک کار.