معنی فارسی inracinate

B1

عمیق کردن، نفوذ دادن فکر یا ایده‌ای به طور عمیق در ذهن افراد.

To root or engender an idea or belief deeply.

example
معنی(example):

برای عمیق کردن پیام در ذهن‌های مخاطبان، سخنران از تکرار استفاده کرد.

مثال:

To inracinate the message deeply into the minds of the audience, the speaker used repetition.

معنی(example):

هدف کارگاه، عمیق کردن مفاهیم ارائه شده بود.

مثال:

The goal of the workshop was to inracinate the concepts presented.

معنی فارسی کلمه inracinate

: معنی inracinate به فارسی

عمیق کردن، نفوذ دادن فکر یا ایده‌ای به طور عمیق در ذهن افراد.