معنی فارسی insomnolently
B1به طور بیخوابی، حالتی که در آن فرد نمیتواند به راحتی بخوابد.
In a manner characterized by insomnia.
- ADVERB
example
معنی(example):
او بیخوابی در جلسه نشسته بود و نمیتوانست تمرکز کند.
مثال:
She sat insomnolently at the meeting, unable to concentrate.
معنی(example):
او بیخوابی به یادداشتهایش نگاه میکرد و در تلاش بود که به یاد بیاورد.
مثال:
He insomnolently looked at his notes, struggling to remember.
معنی فارسی کلمه insomnolently
:
به طور بیخوابی، حالتی که در آن فرد نمیتواند به راحتی بخوابد.