معنی فارسی intercome

B1

وارد شدن به یک مکان، به‌ویژه در موارد اجتماعی یا رسمی.

To come into a place, typically as part of a group or event.

example
معنی(example):

از مهمانان خواسته شد که از ورودی اصلی وارد شوند.

مثال:

The guests were instructed to intercome through the main entrance.

معنی(example):

در کنفرانس، تمام شرکت‌کنندگان باید در زمان تعیین شده وارد شوند.

مثال:

At the conference, all participants must intercome at the designated time.

معنی فارسی کلمه intercome

:

وارد شدن به یک مکان، به‌ویژه در موارد اجتماعی یا رسمی.