معنی فارسی intraimperial
B1واقع در داخل یک امپراتوری و تعاملات آن.
Pertaining to interactions or relations within an empire.
- OTHER
example
معنی(example):
تحولات درون امپراطوری بر روابط تجاری تأثیر گذاشت.
مثال:
The intraimperial dynamics affected trade relations.
معنی(example):
تصمیمات سیاسی معمولاً بر اساس ملاحظات درون امپراطوری اتخاذ میشد.
مثال:
Political decisions were often based on intraimperial considerations.
معنی فارسی کلمه intraimperial
:واقع در داخل یک امپراتوری و تعاملات آن.