معنی فارسی onwardly

B2

به‌طور پیوسته و رو به جلو.

In a forward direction; moving ahead.

example
معنی(example):

تیم به‌طور پیوسته به سمت هدف‌شان حرکت کرد.

مثال:

The team moved onwardly towards their goal.

معنی(example):

او به جلو نگاه کرد و بر آینده‌اش تمرکز کرد.

مثال:

She looked onwardly, focusing on her future.

معنی فارسی کلمه onwardly

: معنی onwardly به فارسی

به‌طور پیوسته و رو به جلو.