kiby
کیبی، کلمه‌ای است که به یک کودک بازیگوش اشاره می‌کند.
kibitzer
کیبیتزر به شخصی گفته می‌شود که در حین بازی نظرات یا مشاوره‌هایی می‌دهد که از او خواسته نشده است.
kibitzers
کیبیتزرها به گروهی از افرادی گفته می‌شود که در حین بازی نظرات یا مشاوره‌هایی می‌دهند که از آنها خواسته نشده است.
kiblahs
کلمه‌ای که به سمت و جهتی اشاره دارد که مسلمانان در هنگام نماز به آن سمت می‌نشینند.
kibsey
نوعی لباس یا پوشش سنتی که معمولا در مراسم‌های خاص پوشیده می‌شود.
kichel
نوعی شیرینی که معمولاً ترد و سبک است و ممکن است با شکر پوشیده شده باشد.
kickable
اشیائی که می‌توان آنها را با پا لگد زد.
kickboard
تخته‌ای که معمولاً در تمرینات شنا برای حمایت از شناگر استفاده می‌شود.
kickee
شخصی که در یک بازی یا فعالیت به او ضربه زده می‌شود یا لگد می‌خورد.
kickish
حالتی که در آن شخص یا حیوان احساس انرژی یا هیجان می‌کند و ممکن است به فعالیت‌های فیزیکی تمایل داشته باشد.
kickless
به معنای نداشتن فعالیت یا انفعالی که هیجان یا تحرک ایجاد نکند.
kickplate
صفحه‌ای که معمولاً در پایین در نصب می‌شود تا از آسیب‌دیدگی آن جلوگیری کند.
kickseys
بازی‌ای که شامل زد و خورد با پا به یک توپ باشد.
kicksies
کفش‌های ورزشی یا راحت که برای فعالیت‌های غیررسمی استفاده می‌شوند.
kicktail
قسمتی از تخته‌سنگ که نوک آن بالاتر از سطح اصلی قرار دارد و به حرکت‌های خاص کمک می‌کند.
kickup
به پا کردن، ایجاد حرکت و سر و صدا به ویژه در آب و هوا یا یک محیط خاص.
kickups
به حرکت‌های قدرتی و نمایشی در ورزش یا رقص اطلاق می‌شود.
kickwheel
چرخ سفال‌گری با نیروی پا که برای شکل‌دهی به سفال استفاده می‌شود.
kickxia
گیاهی از خانواده خرزهره‌ها که معروف به گل‌های زینتی است.
kidang
رقص محلی که به ویژه در مراسم‌های خاص اجرا می‌شود.
kidcote
ساختمانی کوچک برای مراقبت از بزهای جوان.
kidderminster
کیـدرمینستر، شهری در انگلستان که به خاطر تاریخچه صنعت فرش معروف است.
kiddier
کیدیر، صفتی برای توصیف چیزی که به طور خاص برای کودکان یا با روحیه بچگانه است.
kiddingly
کیدینگلی، به معنای به طور شوخی یا غیر جدی.
kiddish
کیدیش، به معنی کودکانه یا بچگانه؛ با صفاتی از قبیل بازیگوش و شاد.
kiddishness
کیدیشنس، حالت یا کیفیت بچه‌گانه بودن.
kiddushin
کیدوشین، مراسم که در آن زن و شوهر به یکدیگر متعهد می‌شوند.
kidhood
دوران کودکانه، دوره‌ای از زندگی که کودکانی که به سنین دیرتر می‌رسند، دنیای جدید را کشف می‌کنند.
kidlet
کودک کوچک، به ویژه یک بچه یا نوزاد که هنوز به سنین بزرگسالی نرسیده است.
kidlike
مانند یک کودک، به ویژگی‌های نمایش‌دهنده‌ی معصومیت و کنجکاوی اشاره دارد.
kidling
کودک کوچک، معمولاً یک بچه نوزاد یا تازه به راه افتاده.
kidnapee
شخصی که ربوده شده است، به ویژه یک کودک.
kidnaper
شخصی که مسئول ربودن دیگران است.
kidnapers
کسانی که افراد را به زور و غیرقانونی می‌دزدند.
kidnappee
فردی که به‌طور غیرقانونی ربوده می‌شود.
kidneylike
مشابه کلیه، اشاره به شکلی که به کلیه شبیه است.
kidneylipped
دارای لب‌های شبیه به کلیه، یک توصیف گرافیکی.
kidneyroot
ریشه گیاهی که به خاطر خواص درمانی‌اش شناخته شده است.
kidneywort
نوعی گیاه که به خاطر شکل و خواص درمانی‌اش شناخته شده است.
kidsman
مرد بچه، شخصی که مسئولیت مراقبت و سرگرم کردن کودکان را بر عهده دارد.