معنی فارسی afflictedness
B2وضعیت رنج و بیماری یا آسیبدیده بودن.
The state of being affected by physical or mental suffering.
- NOUN
example
معنی(example):
رنج و بیماری افرادی که تحت تأثیر حادثه قرار گرفته بودند، مشهود بود.
مثال:
The afflictedness of those affected by the disaster was evident.
معنی(example):
رنج او گواهی بر مبارزاتش بود.
مثال:
His afflictedness was a testament to his struggles.
معنی فارسی کلمه afflictedness
:
وضعیت رنج و بیماری یا آسیبدیده بودن.