معنی فارسی aliveness
B1زندهبودن، وضعیتی که نشاندهنده حیات و فعالیت است.
The quality or state of being alive; vitality.
- NOUN
example
معنی(example):
زنده بودن شهر از طریق خیابانهای شلوغش حس میشود.
مثال:
The aliveness of the city is felt through its bustling streets.
معنی(example):
او پس از سفرهایش احساس زندهبودن تازهای کرد.
مثال:
She felt a renewed aliveness after her travels.
معنی فارسی کلمه aliveness
:
زندهبودن، وضعیتی که نشاندهنده حیات و فعالیت است.