معنی فارسی aspy
B1احساس بیقراری یا ناتوانی در آرامش در یک وضعیت یا مکان مشخص.
Feeling restless or unable to settle in a particular situation or place.
- OTHER
example
معنی(example):
او در محیط جدید احساس بیقراری میکرد.
مثال:
He felt aspy in the new environment.
معنی(example):
پیشبینی جابهجایی او را بیقرار کرد.
مثال:
The prospect of moving made her feel aspy.
معنی فارسی کلمه aspy
:
احساس بیقراری یا ناتوانی در آرامش در یک وضعیت یا مکان مشخص.