معنی فارسی bandaged
B1باندگذاری شده، به طور خاص برای زخم یا آسیب، از باند برای محافظت استفاده شده است.
Having been wrapped or covered with a bandage.
- verb
verb
معنی(verb):
To apply a bandage to something.
example
معنی(example):
بازوی او بعد از تصادف باندگذاری شد.
مثال:
His arm was bandaged after the accident.
معنی(example):
او زخم را به دقت باندگذاری کرد تا از عفونت جلوگیری کند.
مثال:
She bandaged the wound carefully to prevent infection.
معنی فارسی کلمه bandaged
:
باندگذاری شده، به طور خاص برای زخم یا آسیب، از باند برای محافظت استفاده شده است.