معنی فارسی begrudging
B1با نارضایتی یا حسادت در مورد چیزی، بدون تمایل واقعی به انجام آن.
Reluctantly conceding or complying, often with a sense of resentment.
- verb
- adjective
verb
معنی(verb):
To grudge about or over; be envious or covetous.
معنی(verb):
To be reluctant
معنی(verb):
To give reluctantly.
adjective
معنی(adjective):
Grudgeful, envious
معنی(adjective):
Reluctant
example
معنی(example):
او وقتی تحسین می‌شد لبخند به زحمت می‌زد.
مثال:
She gave a begrudging smile when praised.
معنی(example):
موافقت به زحمت او نشان‌دهنده‌ی عدم تمایلش بود.
مثال:
His begrudging agreement showed his reluctance.
معنی فارسی کلمه begrudging
:
با نارضایتی یا حسادت در مورد چیزی، بدون تمایل واقعی به انجام آن.
