معنی فارسی beneighbored

B1

پدیده یا وضعیت همسایگی و ارتباط نزدیک بین دو یا چند نفر.

The phenomenon or state of being neighbors and having close relationships.

example
معنی(example):

آنها سال‌ها به‌طور مسالمت‌آمیز همسایه بوده‌اند.

مثال:

They have beneighbored for many years peacefully.

معنی(example):

جامعه همسایه تنوع را جشن می‌گیرد.

مثال:

The beneighbored community celebrates diversity.

معنی فارسی کلمه beneighbored

: معنی beneighbored به فارسی

پدیده یا وضعیت همسایگی و ارتباط نزدیک بین دو یا چند نفر.