معنی فارسی beuncled

B1

بولا، حالتی احساسی که فرد در حضور عموی خود تجربه می‌کند.

A state of feeling when one is in the presence of an uncle.

example
معنی(example):

او وقتی بعد از سال‌ها عمویش را دید، احساس بولا کرد.

مثال:

He felt beuncled when he saw his uncle after many years.

معنی(example):

احساس بولا بودن او را به یاد کودکی‌اش انداخت.

مثال:

Being beuncled reminded him of his childhood.

معنی فارسی کلمه beuncled

: معنی beuncled به فارسی

بولا، حالتی احساسی که فرد در حضور عموی خود تجربه می‌کند.