معنی فارسی bevelment
B1عمل تراز کردن یا سایهدار کردن لبهها.
The process of creating a beveled edge or surface.
- NOUN
example
معنی(example):
شیبدار کردن شیشه ظاهری زیبا به آن میدهد.
مثال:
The bevelment of the glass gives it an elegant look.
معنی(example):
شیبدار کردن مناسب برای دستیابی به یک پایان حرفهای ضروری است.
مثال:
Proper bevelment is essential in achieving a professional finish.
معنی فارسی کلمه bevelment
:
عمل تراز کردن یا سایهدار کردن لبهها.