معنی فارسی bikinied
B1حالتی از فرد که لباس بیکینی به تن دارد، معمولاً مرتبط با فعالیتهای ساحلی.
Describing someone as wearing a bikini, often in the context of beach or pool settings.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
او بیکینی پوشیده بود و آماده سواحل بود.
مثال:
She was bikinied and ready for the beach.
معنی(example):
مدل با لباس بیکینی در راهرو راه میرفت.
مثال:
The model walked down the runway bikinied.
معنی فارسی کلمه bikinied
:
حالتی از فرد که لباس بیکینی به تن دارد، معمولاً مرتبط با فعالیتهای ساحلی.