معنی فارسی bittered
B1احساس ناامیدی و تلخی به دنبال یک تجربه نامطلوب.
The feeling of bitterness resulting from a negative or disappointing event.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
او به خاطر حرفهای او درباره کارش احساس تلخی کرد.
مثال:
She felt bittered by his words about her work.
معنی(example):
این تجربه او را تلخ کرد و او را در مورد انتخابهایش به شک انداخت.
مثال:
The experience left him bittered, questioning his choices.
معنی فارسی کلمه bittered
:
احساس ناامیدی و تلخی به دنبال یک تجربه نامطلوب.