معنی فارسی blanchingly
B1با بیپردهگی، به طور واضح و روشن گفتن، بدون هیچگونه پنهانکاری.
In a manner that is unembellished or candid.
- ADVERB
example
معنی(example):
سبزیجات قبل از پخت بسیار درخشان بودند.
مثال:
The vegetables were blanchingly bright before cooking.
معنی(example):
او درباره تجربیاتش با بیپردهگی صحبت کرد تا شدت آنها را نشان دهد.
مثال:
She spoke blanchingly about her experiences to reveal their severity.
معنی فارسی کلمه blanchingly
:
با بیپردهگی، به طور واضح و روشن گفتن، بدون هیچگونه پنهانکاری.