معنی فارسی blenchingly

B1

به حالت شرمنده یا با حالت‌های احساساتی قوی.

In a way that shows embarrassment or strong emotions.

example
معنی(example):

او با شرمساری ایده‌اش را به گروه ارائه داد.

مثال:

She blenchingly presented her idea to the group.

معنی(example):

او با شرمساری درباره اشتباهاتش صحبت کرد.

مثال:

He spoke blenchingly about his mistakes.

معنی فارسی کلمه blenchingly

: معنی blenchingly به فارسی

به حالت شرمنده یا با حالت‌های احساساتی قوی.