معنی فارسی blinkingly
B1به شکلی که چشمک میزند یا به آرامی میزند.
In a manner that involves blinking; often implies surprise or confusion.
- ADVERB
example
معنی(example):
گربه به طرز چشمکزنی به اسباببازی متحرک زل زده بود.
مثال:
The cat blinkingly stared at the moving toy.
معنی(example):
او به طرز چشمکزنی گوش میداد و سعی میکرد اطلاعات را پردازش کند.
مثال:
She listened blinkingly, trying to process the information.
معنی فارسی کلمه blinkingly
:
به شکلی که چشمک میزند یا به آرامی میزند.
