معنی فارسی blotching

B1

عملی که در آن سطحی به طور غیر منظم با رنگ یا مواد دیگر لکه‌دار می‌شود.

The process of becoming marked with irregular patches

verb
معنی(verb):

To mark with blotches.

معنی(verb):

To develop blotches, to become blotchy.

noun
معنی(noun):

The situation of having blotches; blotchiness.

example
معنی(example):

لکه‌دار شدن می‌تواند یک نقاشی را اگر کنترل نشود خراب کند.

مثال:

Blotching can ruin a painting if not controlled.

معنی(example):

لکه‌دار شدن در حین فرآیند خشک شدن رخ داد.

مثال:

Blotching occurred during the drying process.

معنی فارسی کلمه blotching

: معنی blotching به فارسی

عملی که در آن سطحی به طور غیر منظم با رنگ یا مواد دیگر لکه‌دار می‌شود.