معنی فارسی blurry
B1 /ˈblɜːɹi/تار به حالتی اطلاق می‌شود که در آن اشیاء به وضوح دیده نمی‌شوند و یا تصویر دارای تمرکز نیست.
Having vision or image that is not clear or sharply defined.
- adjective
adjective
معنی(adjective):
(of an image) Not clear, crisp, or focused; having fuzzy edges.
مثال:
If I take off my glasses, everything close up looks blurry.
معنی(adjective):
Not clear; lacking well-defined boundaries.
مثال:
It would seem that the line between flirting and sexual harassment has become quite blurry.
example
معنی(example):
عکس به دلیل حرکت به صورت تاری درآمده است.
مثال:
The photo turned out blurry because of the movement.
معنی(example):
او تصاویر تار را به خاطر اثر هنری آنها ترجیح می‌دهد.
مثال:
She prefers blurry images for their artistic effect.
معنی فارسی کلمه blurry
:
تار به حالتی اطلاق می‌شود که در آن اشیاء به وضوح دیده نمی‌شوند و یا تصویر دارای تمرکز نیست.
