معنی فارسی brachiated
B1حرکت درختی با استفاده از دستها برای جابجایی به سمت دیگر درختان، به ویژه ویژگیای که در برخی از میمونها دیده میشود.
To move by using the arms to swing from one support to another.
- verb
verb
معنی(verb):
To move like a brachiator; to swing from branch to branch, advance by brachiation.
example
معنی(example):
میمونها از درختی به درخت دیگر بینهایت حرکت کردند.
مثال:
Monkeys brachiated from tree to tree.
معنی(example):
دانشمند بررسی کرد که چگونه برخی از گونهها در طبیعت بینهایت حرکت میکنند.
مثال:
The scientist studied how some species brachiated in the wild.
معنی فارسی کلمه brachiated
:
حرکت درختی با استفاده از دستها برای جابجایی به سمت دیگر درختان، به ویژه ویژگیای که در برخی از میمونها دیده میشود.