معنی فارسی braky
B1احساس یا صدا که ناشی از عمل ترمز است.
Relating to or characterized by braking action or sound.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
وقتی پدال را فشار دادم، احساس کردم که ماشین ترمز میزند.
مثال:
The car felt braky when I pressed the pedal.
معنی(example):
او صدای ترمزدار را در حین رانندگی ترجیح میدهد.
مثال:
He prefers a braky sound when driving.
معنی فارسی کلمه braky
:
احساس یا صدا که ناشی از عمل ترمز است.