معنی فارسی breastbone

B1

استخوانی که در وسط سینه قرار دارد و دنده‌ها به آن وصل می‌شوند.

The bone in the center of the chest that connects the ribs.

noun
معنی(noun):

The central narrow bone in the front of the chest, connecting the collarbone and the top ribs.

example
معنی(example):

سینه‌ استخوان همچنین به عنوان جناغ شناخته می‌شود.

مثال:

The breastbone is also known as the sternum.

معنی(example):

صدمات به جناغ می‌تواند بسیار دردناک باشد.

مثال:

Injuries to the breastbone can be very painful.

معنی فارسی کلمه breastbone

: معنی breastbone به فارسی

استخوانی که در وسط سینه قرار دارد و دنده‌ها به آن وصل می‌شوند.