معنی فارسی bridleman

B1

شخصی که وظیفه داشتن و تنظیم قره‌لرها را بر عهده دارد.

A person responsible for managing horse gear, particularly bridles.

example
معنی(example):

قره‌لر ساز قبل از مسابقه تجهیزات را تنظیم کرد.

مثال:

The bridleman adjusted the gear before the race.

معنی(example):

یک قره‌لر ساز ماهر برای حفظ تجهیزات اسب ضروری است.

مثال:

A skilled bridleman is essential for maintaining horse equipment.

معنی فارسی کلمه bridleman

: معنی bridleman به فارسی

شخصی که وظیفه داشتن و تنظیم قره‌لرها را بر عهده دارد.