معنی فارسی broggy

B1

بروگی به وضعیتی اشاره دارد که در آن فرد دچار کسالت یا سنگینی می‌شود.

A slang term describing a state of laziness or sluggishness after overindulgence.

example
معنی(example):

او پس از خوردن بیش از حد در باربیکیو احساس بروگی کرد.

مثال:

He felt a bit broggy after eating too much at the barbecue.

معنی(example):

احساس بروگی ناشی از شب‌بیداری دیروز بود.

مثال:

The broggy feeling came from staying up too late last night.

معنی فارسی کلمه broggy

: معنی broggy به فارسی

بروگی به وضعیتی اشاره دارد که در آن فرد دچار کسالت یا سنگینی می‌شود.