معنی فارسی brokenly
B1به طور ناپیوسته یا نامنظم، معمولاً در اشاره به گفتار یا حرکات دیگر مرتبط با احساسات منفی.
In a disjointed or interrupted manner, often reflecting emotional distress.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طور ناواضح صحبت کرد و در پیدا کردن کلمات مشکل داشت.
مثال:
He spoke brokenly, struggling to find the words.
معنی(example):
او به طور ناپیوسته آواز خواند در حالی که اشکها از صورتش جاری بود.
مثال:
She sang brokenly, as tears streamed down her face.
معنی فارسی کلمه brokenly
:
به طور ناپیوسته یا نامنظم، معمولاً در اشاره به گفتار یا حرکات دیگر مرتبط با احساسات منفی.