معنی فارسی bruckled
B1شکننده، اشاره به حالتی که در آن جسم یا صدا کیفیت شکنندگی دارد.
Describes something that is fragile or has a broken quality.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
پارچه شکننده بود و نمیتوانست برای لباس استفاده شود.
مثال:
The fabric was bruckled and could not be used for the dress.
معنی(example):
صدای او در حالت اعصابآشفتگی به صورت شکننده بود.
مثال:
His voice had a bruckled tone when he was nervous.
معنی فارسی کلمه bruckled
:
شکننده، اشاره به حالتی که در آن جسم یا صدا کیفیت شکنندگی دارد.