معنی فارسی circumnavigation
B2گردش به دور زمین، عبور به دور یک شیء یا سیاره به طور کامل.
The act of sailing or traveling all the way around something, especially the Earth.
- noun
noun
معنی(noun):
The act of circumnavigating, or sailing round.
example
معنی(example):
گردش به دور کره زمین یک دستاورد قابل توجه برای ملوانان است.
مثال:
Circumnavigation of the globe is a remarkable achievement for sailors.
معنی(example):
او گردش به دور زمین را در کمتر از سه ماه به پایان رساند.
مثال:
He completed the circumnavigation in under three months.
معنی فارسی کلمه circumnavigation
:
گردش به دور زمین، عبور به دور یک شیء یا سیاره به طور کامل.
