معنی فارسی clinged
B1چسبیدن به چیزی یا کسی، نشاندهنده وابستگی شدید است.
Past tense of cling; to hold tightly to something.
- VERB
example
معنی(example):
کودک به پای مادرش چسبیده بود در حالی که او در حال پخت غذا بود.
مثال:
The toddler clinged to his mother's leg while she was cooking.
معنی(example):
او به این ایده چسبیده بود که همه چیز خوب خواهد بود.
مثال:
He clinged to the idea that everything would be okay.
معنی فارسی کلمه clinged
:
چسبیدن به چیزی یا کسی، نشاندهنده وابستگی شدید است.