معنی فارسی cluey

B1

باهوش و حواس‌جمع، کسی که درک بالایی از وضعیت‌ها دارد.

Very perceptive or intelligent, especially in understanding situations

adjective
معنی(adjective):

Savvy; street-smart; in the know.

example
معنی(example):

او در مورد جدیدترین تکنولوژی بسیار باهوش است.

مثال:

He is very cluey about the latest technology.

معنی(example):

باهوش بودن به شما کمک می‌کند تا موضوعات پیچیده را درک کنید.

مثال:

Being cluey helps you understand complicated subjects.

معنی فارسی کلمه cluey

: معنی cluey به فارسی

باهوش و حواس‌جمع، کسی که درک بالایی از وضعیت‌ها دارد.