معنی فارسی comminuted
B2 /ˈkɒmɪnjuːtɪd/خرد شده، به خصوص در اشاره به مواد یا بافت‌هایی که به قطعات کوچک‌تر تقسیم شده‌اند.
Broken into small pieces; reduced in size.
- verb
- adjective
verb
معنی(verb):
To pulverize; to smash.
معنی(verb):
To cause fragmentation (of bone).
معنی(verb):
To break into smaller portions.
adjective
معنی(adjective):
Reduced to small particles or to powder, as by crushing or pulverizing.
example
معنی(example):
قرص‌های خردشده آسان‌تر بلعیده می‌شوند.
مثال:
The comminuted pills are easier to swallow.
معنی(example):
پس از تصادف، صدمات او خرد شده بود و نیاز به جراحی داشت.
مثال:
After the accident, his injuries were comminuted, requiring surgery.
معنی فارسی کلمه comminuted
:
خرد شده، به خصوص در اشاره به مواد یا بافت‌هایی که به قطعات کوچک‌تر تقسیم شده‌اند.
