معنی فارسی consoling
B1عمل دلگرمی دادن به کسی در دوران غم و اندوه.
Giving comfort to someone in distress.
- verb
- noun
verb
معنی(verb):
To comfort (someone) in a time of grief, disappointment, etc.
noun
معنی(noun):
The act by which somebody is consoled.
example
معنی(example):
او در زمان طوفان، به کودکش دلداری میداد.
مثال:
She was consoling her child during the storm.
معنی(example):
کلمات دلداریدهنده او به او کمک کرد که احساس بهتری داشته باشد.
مثال:
His consoling words helped her feel better.
معنی فارسی کلمه consoling
:
عمل دلگرمی دادن به کسی در دوران غم و اندوه.