معنی فارسی contrary to
B2بر خلاف، در اصطلاحی که استفاده می‌شود تا نشان دهد که چیزی با آنچه که انتظار می‌رفت، متفاوت است.
In opposition to; as opposed to.
- preposition
preposition
معنی(preposition):
Despite; in opposition to (an assumption, etc.); differently from
مثال:
Contrary to what you might think, Antarctica is technically a desert.
example
معنی(example):
بر خلاف باور عمومی، زمین صاف نیست.
مثال:
Contrary to popular belief, the Earth is not flat.
معنی(example):
بر خلاف انتظارات، او موفق شد.
مثال:
Contrary to expectations, he succeeded.
معنی فارسی کلمه contrary to
:
بر خلاف، در اصطلاحی که استفاده می‌شود تا نشان دهد که چیزی با آنچه که انتظار می‌رفت، متفاوت است.
