معنی فارسی contratempo
B2عدم هماهنگی زمانی، به معنای ناهماهنگی در زمان، اغلب در هنر یا اجرا.
The lack of proper timing or rhythm in performance or execution.
- NOUN
example
معنی(example):
سخنرانی او خارج از زمانبندی بود و برای مخاطبان دنبال کردن آن دشوار بود.
مثال:
His speech was out of contratempo, making it hard for the audience to follow.
معنی(example):
اجرای رقص به طرز کاملاً هماهنگی با موسیقی بود.
مثال:
The dance performance was perfectly in contratempo with the music.
معنی فارسی کلمه contratempo
:
عدم هماهنگی زمانی، به معنای ناهماهنگی در زمان، اغلب در هنر یا اجرا.