معنی فارسی convenienced
B1بهراحتی و به سبکی که آسان باشد.
Made easy or suitable for someone's needs or convenience.
- VERB
example
معنی(example):
او از دیدن اینکه همهچیز بهراحتی تنظیم شده است، خوشحال بود.
مثال:
He was pleased to see how conveniently everything was set up.
معنی(example):
آنها بهراحتی یک سواری برای همه مهمانان ترتیب دادند.
مثال:
They conveniently arranged a ride for all the guests.
معنی فارسی کلمه convenienced
:
بهراحتی و به سبکی که آسان باشد.