معنی فارسی coordinating
B2هماهنگ کردن، عمل سازماندهی و همکاری میان افراد یا گروه‌های مختلف برای رسیدن به یک هدف مشترک.
The act of organizing and arranging different elements to work together effectively.
- verb
- adjective
verb
معنی(verb):
To synchronize (activities).
مثال:
I was playing tennis for the first time, and it was difficult to coordinate.
معنی(verb):
To match (objects, especially clothes).
مثال:
The outfit you're wearing doesn't coordinate.
adjective
معنی(adjective):
That coordinates
example
معنی(example):
او جلسات آموزشی برای کارمندان جدید را هماهنگ می‌کند.
مثال:
He is coordinating the training sessions for new employees.
معنی(example):
هماهنگی بین بخش‌های مختلف کار چالش‌برانگیزی است.
مثال:
Coordinating different departments is a challenging task.
معنی فارسی کلمه coordinating
:
هماهنگ کردن، عمل سازماندهی و همکاری میان افراد یا گروه‌های مختلف برای رسیدن به یک هدف مشترک.
