معنی فارسی coordinative

B2

مربوط به هماهنگی، توانایی کارکردن به صورت هماهنگ و مؤثر با دیگران.

Relating to or involving coordination; the ability to work together smoothly.

example
معنی(example):

مهارت‌های هماهنگی در ورزش‌های تیمی مهم هستند.

مثال:

Coordinative skills are important in team sports.

معنی(example):

او مهارت‌های هماهنگی عالی را در حین رقص نشان داد.

مثال:

She showed great coordinative abilities while dancing.

معنی فارسی کلمه coordinative

: معنی coordinative به فارسی

مربوط به هماهنگی، توانایی کارکردن به صورت هماهنگ و مؤثر با دیگران.