معنی فارسی cousinship
B1وضعیت اعضای خانواده که با هم نسبت خویشاوندی دارند.
The relationship or bond between cousins.
- NOUN
example
معنی(example):
خویشاوندی آنها در طول سالها قویتر شد.
مثال:
Their cousinship grew stronger over the years.
معنی(example):
خویشاوندی میتواند دوستیهای طولانیمدت ایجاد کند.
مثال:
Cousinship can create lifelong friendships.
معنی فارسی کلمه cousinship
:
وضعیت اعضای خانواده که با هم نسبت خویشاوندی دارند.