معنی فارسی crinkles
B1چروک‌ها یا چین‌هایی که به دلیل فشردگی یا خم شدن به وجود می‌آیند.
Wrinkles or creases.
- noun
- verb
noun
معنی(noun):
A wrinkle, fold, crease or unevenness.
مثال:
He observed the crinkles forming around his eyes and suddenly felt old.
verb
معنی(verb):
To fold, crease, crumple, or wad.
مثال:
He crinkled the wrapper and threw it out.
معنی(verb):
To rustle, as stiff cloth when moved.
example
معنی(example):
چروک‌های دور چشمان او نشان می‌داد که او در حال لبخند زدن است.
مثال:
The crinkles around her eyes showed she was smiling.
معنی(example):
او دوست دارد قبل از دور انداختن کاغذ را چروک کند.
مثال:
He likes to crinkle the paper before throwing it away.
معنی فارسی کلمه crinkles
:
چروک‌ها یا چین‌هایی که به دلیل فشردگی یا خم شدن به وجود می‌آیند.
