معنی فارسی crisply
B2 /ˈkɹɪspli/به گونهای صحبت کردن یا عمل کردن که واضح و با اعتماد به نفس باشد.
In a clear, concise, and sharp manner.
- adverb
adverb
معنی(adverb):
In a crisp manner.
example
معنی(example):
او در طول ارائهاش با وضوح صحبت کرد.
مثال:
She spoke crisply during her presentation.
معنی(example):
در پاییز، برگها به طور وضیح زیر پاها صدای تیزی میدادند.
مثال:
The leaves crunched crisply underfoot in the fall.
معنی فارسی کلمه crisply
:
به گونهای صحبت کردن یا عمل کردن که واضح و با اعتماد به نفس باشد.