معنی فارسی crumming
B1عمل خرد کردن یا تکهتکه کردن چیزی، به ویژه نان.
The act of breaking or crumbling something into small pieces.
- VERB
example
معنی(example):
او نان را برای مواد پرکننده خرد میکند.
مثال:
He is crumming the bread for the stuffing.
معنی(example):
ما بعد از ظهر را به خرد کردن باقیمانده کیک گذراندیم.
مثال:
We spent the afternoon crumming the leftover cake.
معنی فارسی کلمه crumming
:
عمل خرد کردن یا تکهتکه کردن چیزی، به ویژه نان.