معنی فارسی daggered

B1

خنجر کردگی، احساسی هم‌چون گاز گرفتن یا آسیب دیدن به طور عاطفی یا جسمی.

To feel wounded or emotionally hurt, as if pierced by a dagger.

example
معنی(example):

سرباز به دلیل آسیب‌هایش احساس خنجر کردگی می‌کرد.

مثال:

The soldier felt daggered by his injuries.

معنی(example):

پس از شنیدن خبر، او حالت خنجرکرده‌ای داشت.

مثال:

She looked daggered after hearing the news.

معنی فارسی کلمه daggered

: معنی daggered به فارسی

خنجر کردگی، احساسی هم‌چون گاز گرفتن یا آسیب دیدن به طور عاطفی یا جسمی.