معنی فارسی dallyingly
B1به آرامی و بدون عجله، با تاریک کردن زمان.
In a manner that is slow and lacks urgency.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به طور دالیی صحبت کرد و همه را بیصبر کرد.
مثال:
He spoke dallyingly, making everyone impatient.
معنی(example):
او به آرامی در اتاق حرکت کرد و از فوریت چشمپوشی کرد.
مثال:
She moved dallyingly through the room, ignoring the urgency.
معنی فارسی کلمه dallyingly
:
به آرامی و بدون عجله، با تاریک کردن زمان.