معنی فارسی decapitated
B2 /dɪˈkæpɪteɪtəd/سر بریده شده، به وضعیتی اشاره دارد که سر از بدن جدا شده است.
Having had the head removed; often used in historical or fictional contexts.
- verb
- adjective
verb
معنی(verb):
To remove the head of.
معنی(verb):
To oust or destroy the leadership or ruling body of (a government etc.).
adjective
معنی(adjective):
With the head removed.
example
معنی(example):
اثر باستانی در حالت سر بریده کشف شد.
مثال:
The ancient artifact was discovered in a decapitated state.
معنی(example):
داستان از شوالیه‌ای سخن گفت که در نبرد سرش بریده شده بود.
مثال:
The story spoke of a knight who was decapitated in battle.
معنی فارسی کلمه decapitated
:
سر بریده شده، به وضعیتی اشاره دارد که سر از بدن جدا شده است.
