معنی فارسی depigmented
B2به نواحی اطلاق میشود که رنگدانههای آنها از بین رفته است.
Areas of skin that have lost their pigment or color.
- verb
verb
معنی(verb):
To reduce pigmentation
example
معنی(example):
ناحیههای رنگزدایی شده پوست او بسیار حساس بودند.
مثال:
The depigmented areas of her skin were sensitive.
معنی(example):
او به خاطر یک بیماری پوستی لکههای رنگزدایی شده داشت.
مثال:
He had depigmented patches due to a skin condition.
معنی فارسی کلمه depigmented
:
به نواحی اطلاق میشود که رنگدانههای آنها از بین رفته است.